اسير، خيبر، كشتن
2ـ در منابع تاريخي تاكيد شده كه همهي ترورها در شب، بدون اطلاع اطرفيان و به صورت ناگهاني ـ همانگونه كه قاعدهي ترور است ـ انجام شده؛ ولي وقتي ياران پيامبر نزد اسير رفتند از او امان گرفتند و او هم از ايشان امان گرفت. از مجموع گزارشها نيز پيداست كه اين حركت در روز انجام شده و هيچ شباهتي به سريههايي كه براي كشتن شورشيان انجام ميشده، ندارد.
3ـ در سريههايي كه پيامبر براي كشتن مفسدان اعزام كرده، اگر سخني رد و بدل شده، براي فريب آن طرف بوده است. دربارهي كعب بن اشرف و ابورافع، ياران رسول خدا به دروغ گفتند براي گرفتن خوار و بار آمدهاند. عبدالله بن انيس هم به ابن نبيح هذلي گفت آمده براي دشمني با محمد با او همراهي كند؛ اما در داستان اسير سخن ياران پيامبر كه گفتند: “اگر با ما بيايي پيامبر به تو نيكي ميكند و تو را رياست ميدهد” به حيله و فريب شباهتي ندارد؛ زيرا اگر بنا بر حيله بود، به گونهاي ديگر عمل ميكردند و قلعههاي خيبر مانع آنان نبود؛ سينفر هم لازم نبود؛ زيرا پيشتر از آن، ابورافع را پنج نفر، شبانه، در همان قلعههاي خيبر كشته بودند.
4ـ دقت در واژههايي كه در گزارش اين رويداد به كار رفته بخوبي گواهي ميدهد كه هدف از اين حركت، ترور اسير نبوده، بلكه پايانش به كشتن او و يهوديان همراهش انجاميده است. ابناسحاق در گزارش كوتاه خود ميگويد: “اين يكي از حركتهاي عبدالله رواحه بود كه در آن يسير كشته شد”؛74 و برخلاف ديگر مورخان كه حركت عبدالله بن رواحه را از آغاز به منظور كشتن اسير نوشتهاند، تعبير ديگري به كار ميبرد. واژهي ديگر، پشيماني در ميان راه است كه ابن هشام و واقدي ميگويند اسير در ميان راه پشيمان شد. بلاذري هم ميگويد: “اسير با عبدالله بن رواحه بيرون آمد و آهنگ پيامبر كرد ولي در ميان راه قصد كشتن ابنرواحه را نمود كه ابن انيس او را كشت”.75 مورد ديگر اين است كه وقتي ياران رسول خدا به اسير گفتند: “پيامبر ما را فرستاده تا نزد او برويم و تو را بر خيبر بگمارد”، مشاوران، با رفتن او به مدينه مخالفت كردند و اسير گفت: “ما از جنگ خسته شدهايم.”
چنانكه گفته شد، به نظر نميرسد ياران پيامبر پيشنهاد رياست را به دروغ و براي فريب به اسير گفته باشند و به نظر نميرسد كسي مانند او كه فرمانده نظامي خيبر به شمار ميرفت، به اين سادگي فريب خورده باشد. اين كلمات، نشان ميدهد عبدالله بن رواحه براي كشتن اسير نيامده بود بلكه براي بردن او به مدينه آمده بود و اسير هم ـ كه ترور دوستان يهودي خود را فراموش نكرده بود ـ موقعيت را براي همراهي با مسلمانان مناسب و به صلاح خود ديده كه چنين كرده است.
5ـ در سريههايي كه پيامبر براي كشتن دشمنان اسلام فرستاده، يك نفر (در چهار مورد) و يا پنج نفر (در دو مورد) بيشتر نفرستاده؛ ولي همراهان عبدالله رواحه در اين حركت، سي نفر گزارش شدهاند.
با آنچه گذشت، روشن شد كه داستان اعزام فرزند رواحه از سوي پيامبر به خيبر، آنگونه كه شهرت يافته، با هدف كشتن اسير و همراهان يهودياش نبوده بلكه اين، سفري سياسي به منظور گفتگو براي صلح با خيبريان بوده است؛76 ولي چون سرانجام اين سفر، كشته شدن اسير يهودي بوده، اينگونه درتاريخ مشهور شده كه اين حركت، سريهاي براي كشتن اسير و يارانش بوده است.77
گزارش زير كه آميختهاي از روايت واقدي و ابن هشام است نشان ميدهد كه اين سفر براي گفتگوي صلحآميز به خيبر انجام شده است:
“در ماه رمضان سال ششم قمري به پيامبر خبر رسيد كه يهود خيبر و مشركان اطراف آن در صدد جمعآوري نيرو براي حمله به مدينه هستند. رسول خدا براي بررسي اوضاع خيبر، عبدالله بن رواحه و سه نفر ديگر را به اين منطقه فرستاد. اين گروه مخفيانه به خيبر رفتند و مطالبي از اسير ـ كه پس از ابو رافع به فرماندهي و رياستخيبر گمارده شده بود ـ شنيدند. سپس به مدينه برگشته، اطلاعات خود را در اختيار پيامبر گذاشتند. مدتي بعد (در ماه شوال) آن بزرگوار ياران خود را خواست و اين بار عده زيادتري را به همراه عبدالله، روانه خيبر كرد. وقتي آنان به خيبر رسيدند، اعلام كردند كه از سوي پيامبر آمدهاند; از اسير امان خواستند و اسير نيز از آنان امان خواست. آنگاه با يكديگر ديدار كردند. ايشان به اسير گفتند اگر نزد پيامبر آيي به تو نيكي خواهد كرد و تو را به رياست خواهد گماشت. اسير پس از پافشاري مسلمانان پذيرفت كه همراه آنان برود؛ ولي مشاوران او گفتند محمد كسي نيست كه به بنياسرائيل رياست بدهد. اسير گفت درست است ولي ما از جنگ خسته شدهايم. سپس همراه سي نفر از يهوديان به سوي مدينه راه افتادند. در دوازده كيلومتري خيبر اسير از رفتن به نزد پيامبر پشيمان گشت و دست به شمشير برد ولي عبدالله بن انيس كه در رديف او بر شتر سوار بود پيش از آنكه اسير حركتي بكند، ضربهاي به پايش زد و سپس او را كشت. بقيهي مسلمانان هم با ديگر يهوديان درگير شدند و همه را كشتند بجز يك نفر كه موفق به فرار گرديد.78
از گزارشهاي كوتاه تاريخي استفاده ميشود كه اسير بن زارم برخلاف ابو رافع ـ كه پيش از او رياست خيبر را برعهده داشت و جنبهي بازرگان بودنش بيش از رياست و فرما
ندهي بودـ79 فردي شجاع و داراي جنبهي نظامي بود.80 به همين جهت خيبر و پيرامون آن، بويژه يهوديان وادي القري و مشركان غطفان را آمادهي جنگ با مدينه كرده بود. از سويي، ديگر مسلمانان در اين برهه از زمان كه هنوز صلح حديبيه انجام نشده بود، توانايي مقابله با آنها را نداشتند؛ چون انتظار ميرفت در اين حمله، قريش نيز بار ديگر به ياري آنان بشتابد و داستان احزاب ـ كه به تصريح قرآن كريم، مسلمانان را متزلزل كرد ـ بار ديگر تكرار شود. در چنين موقعيتي بهترين دورانديشي اين بود كه مسلمانان با يكي از دو گروه مشرك و يهودي كنار آيند و لااقل يكي را از دشمني و نزاع باز دارند. از اين رو پيامبر ابتدا به سراغ يهود رفت و به منظور آرام كردن شمال مدينه، عبدالله رواحه را براي گفتگو به خيبر فرستاد.
با آنچه از استحكامات و آمادگي نظامي خيبر درگزارشهاي تاريخي وجود دارد، به نظر نميرسد مسلمانان در آغاز، قصد حمله به اين منطقه را كرده باشند؛ بلكه ابتدا درصدد برآمدهاند با رؤساي آنان كه فرد شاخص آنان در آن زمان اسير بود، به گفتگو بنشينند تا از اين راه به مخالفتهاي آنان كه منجر به ناامن شدن شمال مدينه شده بود، پايان دهند. مشابه اين حركت را پيش از اين نيز رسول خدا انجامداده بود و هنگامي كه قبيلهي غطفان در پشتخندق به كمك يهوديان و مشركان آمد تلاش كرد با اين قبيله مصالحه كند تا از دشمنان خود بكاهد. اينجا هم پيامبر ميخواست ميان دشمنان خود شكاف اندازد تا در فرصتي مناسبتر با آنان روبهرو گردد. همانگونه كه با قريش صلح كرد و سپس مكه را گشود.
از گزارشهاي مربوط به سفر عبدالله رواحه به خيبر پيداست كه پيش از صلح با قريش، بنا بر صلح با يهود خيبر بوده كه با ناكامي همراه شده است. اگر قرار بود پيامبر اكرم پيش از مصالحه با يكي از اين دو گروه (مشرك و يهودي) به جنگ خيبر برود، موفقيتي كه بعدها با فتح خيبر به دست آورد، حتمي نبود؛ زيرا اين حقيقت قابل انكار نيست كه مسلمانان در شرايط پيش از صلح حديبيه از درگيري با يهود خيبر هراس داشتند.
در سفر عبدالله بن رواحه، ياران رسول خدا از سوي وي يا از سوي خودشان (به اختلاف روايات) پيشنهاد رياست خيبر را به اسير دادند. اين همان كاري است كه پيامبر دربارهي بزرگان سفيران تازه مسلمان انجام داد و بزرگ هر قبيله را از سوي خود به رياست آن قبيله تنفيذ كرد.
به هرحال ناكامي مسلمانان از صلح و قرارداد با يهود خيبر موجب شد كه به اميد صلح با قريش به سوي مكه رهسپار شوند و پس از صلح حديبيه با اطمينان از عدم همكاري دو گروه مخالف شمال و جنوب، گروه مستقر در شمال را قلع و قمع كنند.
پذيرش هيأتهاي خارجي
پيامبر در مدينه خانه اي ايجاد كرد تا هيأتهاي سياسي را كه براي ديدار وي و يا تشرف به اسلام و يا هدف ديگري به مدينه وارد مي شدند، در آن جا بپذيرد.
پيامبرگرامي اسلام به دليل برخورداري از اختيارات مختلف الهي ودر راستاي فعليت بخشيدن به اهداف عالي خويش در زمينههاي گوناگون سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، داخلي و خارجي، اقدام به تاسيس دولت كرد و پيشرفتهترين وكار آمدترين تشكيلات اداري و سازمانهاي مورد نياز عصر خويش را به وجود آورد؛ به نحوي كه با وجود مدت زمان كوتاه و مشكلات و موانع متعدد، بيشترين وموثرترين دستاوردهاي درخشان را در جهت آزادي، عدالت، هدايت، تكامل وترقي مادي و معنوي جامعهي بشري به ارمغان آورد.
استراتژيهاي پيامبر
استراتژي دعوت
دعوت، استراتژي مقدم پيامبر بود اما تنها استراتژي ايشان نبود و ادامهي آن، بستگي به امكانات و موقعيت داشت. گاهي اين استراتژي، زمان مديدي طول ميكشيد؛ آن چنان كه دعوت پيامبر در مكه سيزده سال ادامه داشت بدون اينكه متوسل به استراتژي ديگري شود؛ و گاهي در يك اعلام سه روزه خلاصه ميشد و اگر مخاطبين، آن را نميپذيرفتند، پيامبر متوسل به شيوهي ديگري ميشد.
1ـ تقدم دعوت بر جنگ
هيچ گاه مشاهده نشده كه پيامبر پيش از دعوت ابتدايي، دست به شيوهي ديگري براي پيشبرد اهداف خود بزنند. پيامبر همواره دعوت را عنوان و اولويت استراتژيهاي خويش مد نظر ميداشتند و اين شيوه را به عنوان يك دستور براي تمامي سفيران خويش نيز ملحوظ ميداشتند. سفيران پيامبر موظف بودند دعوت و ديپلماسي را مقدم بر شيوههاي ديگر بدارند.
پيامبراكرم(ص) نه تنها اين شيوه را در رأس كار خويش قرار داده و بر آن تأكيد داشت، بلكه هر گونه تخطي از آن را به شدت محكوم نموده و از آن بيزاري ميجست تا مبادا گمان رود ميتوان به گونهاي ديگر عمل نمود.
2ـ قاطعيت
پيامبر اكرم در سياست خارجي خويش و در برخوردهاي مختلفي كه با سران مخالفين اعم از قوي و ضعيف داشت، ذرهاي از اصول و مباني خويش عدول نمينمود. پيامبر در استراتژي دعوت، اينگونه عمل ميكرد كه از يك سو اصول ثابت دعوت قابل گذشت نبود و از سوي ديگر در ابلاغ اين اصول، ذرهاي انعطاف نشان نميداد. هدف غايي پيامبر كه ابلاغ و اعتلاي كلمهي توحيد بود در استراتژي دعوت بخوبي مورد توجه قرار ميگرفت. پيامبر حتي در اهداف مقطعي خويش نيز ذرهاي از اين هدف غايي غافل نبود. تأكيد بر اصول به عنوان يك مبناي ثابت در تمام استراتژيهاي سياست خارجي پيامبر مشهود است.
تأكيد بر اصول و قاطعيت نسبت به اعلان و اجراي آنها، از ابتداي بعثت و قبل از تشكيل دولت نيز وجود داشت. جملهي مشهور پيامبر در برخورد با كفار قريش كه به ابوطالب گ
فتند از محمد بخواهد يا دست از دعوت بردارد و يا با او كارزار خواهند كرد، نشانگر قاطعيت پيامبر ميباشد؛ پيامبر فرمود:
“به خدا اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند، دست از اين كار نخواهم كشيد تا اينكه در اين راه هلاك گردم يا اينكه خداوند مرا نصرت داده و بر آنان غالب آيم.”81
پيامبر اكرم و يارانش، بيشترين آزارها را متحمل ميشدند اما از اصول خويش دست بر نميداشتند. رسول اكرم بارها در جواب مخالفان ميگفت: “من از شما چيزي نميخواهم جز يك كلمه لا اله الا الله.” در دعوت پيامبر از سران كشورها و قدرتهاي بزرگ وقت نيز اين قاطعيت به خوبي مشهود است. لحن نامههاي پيامبر صريح و قاطع بود و حتي خطر واكنش شديدي را از جانب برخي از آنان به دنبال داشت. پيغمبر از احتمال چنين خطري هم آگاه بود و در عين حال كه به چنين بيباكي بزرگي دست ميزد، تا آنجا كه ميتوانست زمينه را براي مقابله با آنان فراهم ميآورد.
در نامهاي كه براي “حارث بن ابي شمر غساني” مينويسد ميخوانيم:
“تو را دعوت ميكنم كه به خداوند يگانه]]>